کد مطلب:166486 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:166

شهادت حبیب
آنگاه حصین بن تمیم بر امام و همراهانش حمله كرد، حبیب بن مظاهر پیش رفت و چنان شمشیری بر روی اسب او زد كه وی را بر زمین انداخت اما یارانش هجوم بردند و او را نجات دادند. در این هنگام حبیب اشعاری می سرود:



اقسم لو كنا لكم أعدادا

أو شطركم و لیتم الأكتادا



یا شر قوم حسبا و آدا

سوگند می خورم اگر ما به شماره شما بودیم و یا اگر نیم شما هم بودیم، شما پشت می كردید و فرار می نمودید، ای بدترین مردم و سست ترین آنان.



و باز همان روز این رجز را خواند:




انا حبیب و ابی مظهر

فارس هیجاء و حرب تسعر



انتم اعد عدة و أكثر

و نحن أو فی منكم و أصبر



و نحن أعلی حجة و أظهر

حقا و اتقی منكم و أعذر



منم حبیب و نام پدرم مظهر

پهلوان میدان و جنگ سخت

گر چه گروه شما از ما فزونتر است

اما وفاداری و پایداری ما از شما بیشتر است

و ما حجتی والا و آشكار داریم

و بحق از شما پرهیزكارتریم. [1] .

و در پی آن نبرد سختی كرد و شماری را كشت. [2] .

آنگاه مردی از بنی تمیم بر او حمله كرد و شمشیری بر سرش فرود آورد كه از پای در آمد، تمیمی دیگر نیزه ای بر پیكر او فرو كرد و وی را بر زمین انداخت، خواست برخیزد كه حصین بن تمیم شمشیری بر سرش زد به جوری كه افتاد. پس آن تمیمی فرود آمد و سرش را جدا كرد، حصین گفت: من در كشتن وی با تو شریكم. آن مرد تمیمی در پاسخ گفت: بخدا سوگند جز من كسی او را نكشته.

حصین گفت: سرش را به من بده تا به گردن اسبم بیاویزم كه مردم ببینند و بدانند در قتل او شریك هستم. سپس آنرا از من بازگیر و نزد عبیدالله بن زیاد ببر كه مرا نیازی به جایزه آن نیست.


آن مرد، حاضر نشد ولی یاران وی او را راضی كردند. از اینرو سر حبیب را به او داد حصین بن تمیم هم آن سر را بر گردن اسب خویش آویخت و در لشكر گردانید، و سپس آن را به او رد كرد.

آن مرد، پس از آنكه سر را باز پس گرفت بر سینه خود آویخت تا به قصر ابن زیاد برد كه قاسم بن حبیب [3] در راه او را دید و سر پدرش را شناخت، لذا تا قصر دنبال وی را گرفت و همواره او را تعقیب می نمود، آن مرد متوجه پسر گردید، از اینرو پرسید: ای پسرم! برای چه دنبال من افتاده ای؟

پسر پاسخ داد: چیز نیست.

گفت: چرا هست، من را از آن آگاه كن.

پاسخ داد. این سر پدر من است آن را به من ده تا به خاك سپارم.

گفت: پسرم! امیر راضی نمی شود كه این سر دفن شود و من می خواهم از او پاداش خوبی بگیرم.

پسرك در پاسخ او گفت: ولی خداوند، برای چنین كاری، جز بدترین پاداشها چیزی به تو نخواهد داد. به خدا سوگند آنرا كشته ای بهتر از تو بود، این گفت و گریست.

روزگاری گذشت و این پسرك، خود مردی شد، و در این سالیان، جز تعقیب قاتل پدرش، به چیزی نمی اندیشید، تا شاید او را غافلگیر كرده و به خاطر خون پدر، وی را بكشد، تا آنكه، به هنگام جنگ معصب بن زبیر در باجمیرا منطقه ای میان حد فاصل تكریت تا موصل، در لشكر مصعب در آمد و قاتل پدر را در خیمه ای یافت، لذا با او رفت و آمد آغاز كرد، و در پی فرصتی مناسب بود، تا نیمه روزی كه وی را در خواب دید، بی درنگ شمشیری بر او زد و او را هلاك گردانید. [4] .

ازدی گوید: چون حبیب بن مظاهر كشته شد پشت حسین خمیده شد، در چنین


حالتی فرمود: خودم و اصحاب وفادارم را به حساب خدا می گذارم. [5] .


[1] طبري، ج 5، ص 439.

[2] در بحار به نقل از مقتل محمد بن ابي طالب اين شمار را شصت نفر ذكر كرده كه به نظر مبالغه ميرسد.

[3] گويا نوجواني در آستانه بلوغ بوده است.

[4] طبري، ج 5، ص 440.

[5] طبري، ج 5، ص 440.